مالیخولیا نویسی

یک خانه ی نقلی اجاره کرده ایم درطبقه ی چهارم ساختمانی در امیرآباد. خانه ای که پنجره هایش رو به خیابان باز می شود و رفت و آمد آدمها. عکاسی یاد گرفته ام و حالا شده ام یک عکاس-نقاش. روزها سه پایه و بوم و دوربین را برمی دارم و میزنم به دل خیابان. از آدمها نقش میزنم و لحظه هایشان را ثبت می کنم. نمایشگاه میگذارم و و با دسته گل به دیدنم می آیی. چای می خوریم و طرح صورتت را می اندازم روی کاغذ. برایم حافظ می خوانی و لحظه را در دوربینم ثبت میکنم. حافظ میخوانیم و خوشبختی را با چای مزه مزه می کنیم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۴۵
بیدمجنون ام
درد دارم . درد بی درمان درد تنهایی خودم انتخاب کردم . بین دوست داشتن و دوست داشته شدن، دوست داشته شدن را انتخاب کردم و حالا خلا دوست داشتن دارد خفه ام میکند
گیر آدم بد افتادن خیلی بد است. گیر آدم خوب افتادن به مراتب بدتر. خوبی آدم ها زنجیر می شود به پای  آدم، نمی شود رفت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۹
بیدمجنون ام
چرا آدم‌هایی که کتاب می‌خوانند را زیاد دوست دارم؟! چرا آدم‌هایی که کتاب می‌خوانند را زیاد دوست نداشه باشم؟
آدم‌هایی که کتاب می‌خوانند بیش‌تر از همه زندگی می‌کنند بیشر از همه‌ی آدم‌ها.
مثلا خود من، خوب به یاد دارم روزهایی که به جای دخترک "دلقک عوضی" زندگی می‌کردم. یا روزهایی که هم‌زمان کلئوپاترا بودم و کنیز کلئوپارا در مصر. روزها سایوری بودم در ژاپن با "خاطرات یک گیشا" . بنفشه بودم ، سوگلی رضاخان ، "انوشه در پستوی تاریخ"... . علی مهتاب بودم و "من او" . آهو خانم بودم و در رنج از دست یار بی وفا و خیانتکار. سالی مک براید بودم و گرم نامه‌نگاری با "دشمن عزیز".  پدر درمانده‌ی مریم بودم که نمی‌داند چطور در "تنور" خانه‌اش نان بپزد ...
ببینید! ببینید چه قدر می‌شود زندگی کرد. ببینید چندبار می‌شود زندگی کرد. در روزهایی که نبوده‌ای می‌توانی زندگی کنی. به جای آدم‌هایی که نیستی می‌توانی زندگی کنی و چیزهایی که درک نکرده‌ای می‌توانی درک کنی...
اما از همه‌ی کسانی که زندگیشان کرده‌ام ، مارال را دوستتر داشته‌ام معجزه‌ی کتاب را ببینید که من گوشه‌گیر تهران نشین خجالتی میتوانم مارال آق‌اویلر در ترکمن صحرا باشم پزشک زن مبارز ، همسر آلنی آق‌اویلر بزرگ، پزشک مبارز، عامل اتحاد صحرا ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۷
بیدمجنون ام

این روزها فقط شکل نگاهم. به آدم‌ها و بازی‌هاشان نگاه می‌کنم. به خواب‌های جورواجوری که زندگی برایم می‌بیند نگاه می‌کنم. به خاطراتم که ذره ذره پاک می‌شوند، نگاه می‌کنم. نگاه می‌کنم و نمی‌دانم کی از خواب بلند می‌شوم. نه از خواب بلند شدن فعل مناسبی برای این متن نیست آدم در خواب نگاه نمی‌کند. و روزهای من شکل خواب نیست. در خواب امید بیداری هست...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۰
بیدمجنون ام
می‌پرسید چشمات چه رنگیه می‌گفتم بنفش نارنجی قهوه‌ای همه رنگ‌ها را ردیف می‌کردم غر می‌زد که یک بار بگو سبز تا قربان صدقه‌ی چشم‌هات بروم
دفعه‌ی آخر پرسید چشمات چه رنگیه گفتم سبز گفت مراقب چشم‌های سبزت باش

که من بعد از چهار سال یادم بیفتد بی‌خیال آدم‌ها سرم را بگذارم روی کتاب‌های مرجوعی و گریه کنم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۳
بیدمجنون ام

در حال حاضر مهم ترین دغدغه ام اینه که میخوام گلخونه داشته باشم یا آتلیه نقاشی؟

بعد ریاضی مظلومانه و غریب هی از یه گوشه نگام میکنه اشکاشو پاک می کنه میگه پس من چی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۴
بیدمجنون ام

 وقتی که آرام سر می خوری در معمولی شدن ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۱۹
بیدمجنون ام

از کی همشهری داستان جذابیتش را از دست داد؟ از کی روزها گذشت و من کاری نکردم؟ از کی کتاب‌های جذاب هم نخوانده ماندند ؟ از کی تبدیل شدم به لب و دهن؟ از کی زندگی‌ام شد عکس‌های اینستاگرام و جوک‌های تلگرام و... 

از کی انقدر سطحی شدم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۷
بیدمجنون ام

کو دل لیلاچه‌ای که جنون بخرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۲۹
بیدمجنون ام

یک چیزی از توی شکمش به دستم ضربه میزد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۸
بیدمجنون ام