مالیخولیا نویسی

maraal

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ
چرا آدم‌هایی که کتاب می‌خوانند را زیاد دوست دارم؟! چرا آدم‌هایی که کتاب می‌خوانند را زیاد دوست نداشه باشم؟
آدم‌هایی که کتاب می‌خوانند بیش‌تر از همه زندگی می‌کنند بیشر از همه‌ی آدم‌ها.
مثلا خود من، خوب به یاد دارم روزهایی که به جای دخترک "دلقک عوضی" زندگی می‌کردم. یا روزهایی که هم‌زمان کلئوپاترا بودم و کنیز کلئوپارا در مصر. روزها سایوری بودم در ژاپن با "خاطرات یک گیشا" . بنفشه بودم ، سوگلی رضاخان ، "انوشه در پستوی تاریخ"... . علی مهتاب بودم و "من او" . آهو خانم بودم و در رنج از دست یار بی وفا و خیانتکار. سالی مک براید بودم و گرم نامه‌نگاری با "دشمن عزیز".  پدر درمانده‌ی مریم بودم که نمی‌داند چطور در "تنور" خانه‌اش نان بپزد ...
ببینید! ببینید چه قدر می‌شود زندگی کرد. ببینید چندبار می‌شود زندگی کرد. در روزهایی که نبوده‌ای می‌توانی زندگی کنی. به جای آدم‌هایی که نیستی می‌توانی زندگی کنی و چیزهایی که درک نکرده‌ای می‌توانی درک کنی...
اما از همه‌ی کسانی که زندگیشان کرده‌ام ، مارال را دوستتر داشته‌ام معجزه‌ی کتاب را ببینید که من گوشه‌گیر تهران نشین خجالتی میتوانم مارال آق‌اویلر در ترکمن صحرا باشم پزشک زن مبارز ، همسر آلنی آق‌اویلر بزرگ، پزشک مبارز، عامل اتحاد صحرا ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۱
بیدمجنون ام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی