کو دل لیلاچهای که جنون بخرد
همه قله هایی که دلم میخواست ، قبل از من فتح شده بودن. حتی قلب او
بیاید با هم حرف بزنیم بیاید بگید برا چی زنده ایم بیاید تا من دیوونه نشدم
این زینب آخرش یک چیزی می شود از من گفتن. این دختر انقدر شفاف و صاف است و بی خورده شیشه است که یک روز به خودم می آیم میبینم رفته آن بالا بالاها و من هی بین سنگ ها دست و پا زده ام. این دختر خیلی زیبای خیلی مهربان بالاخره به یک جایی میرسد نه از این جاهای زمینی و میز و صندلی و پست و مقام دار ها، نه این دختر به یک جای واقعی میرسد از آن بالا مهربانی میریزد روی سر مردم. این دختر با این آرامش عجیب و خواستنیاش به هر جا که بخواهد پرواز میکند از من گفتن .