مالیخولیا نویسی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

درست همان لحظه ای که داشتم فکر می کردم هیچ کس را دوست ندارم و دلم برای هیچ کس تنگ نمی شود، یک دوستی پیام داد دلم برات تنگ شده کلیییییییی. خب من احساسم هیچ فرقی نکرد و کماکان دلم برای هیچ کس تنگ نمی شود.  حتی برای کسی که دلش کلیییییییی برایم تنگ شده باشد.

می دانید چیست وقت آن که هی به دنیا عشق و خوبی بدهی و هی زخم پشت زخم درو کنی و دنیا هی میدل فینگرش را فرو کند توی چشمت، تمام شده. الان باید به هیچ کس عشق نداد هیچ کس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۹
بیدمجنون ام

بچه بودم رفته بودیم خونه بابابزرگم که مراقبش باشیم. 

بقیشون مهمونی بودن. من رفتم بالا اتاق زنداییم، اسباب بازیای پسرداییمو ریختم بیرون و باهاشون کلی بازی کردم. بعدم جمعشوم نکردم

وقتی اومدن مامان گفت آبرومو بردی.

چقد بد بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۹
بیدمجنون ام